مردم شناسى و جامعه شناسى واقعه تاریخى عاشورا (1)
مردم شناسى و جامعه شناسى واقعه تاریخى عاشورا (1)
مصلحت طلبى و موروثى شدن حکومت
عاشورا یک واقعه تاریخى معمولى نیست و مى تواند در علوم اجتماعى و مردم شناسى مباحث دامنه دارى را ایجاد کند. هر واقعه مقدمات و نتایجى دارد. بعضى از مقدمات از چنان اهمیتى برخوردار هستند که فقدان آنها مى تواند از رخداد ماجرا به همان صورت متحقق جلوگیرى کند. «ماکس وبر» که در ایران کمى ناشناخته است بحث خوبى در همین رابطه دارد. «وبر» شاگرد «دیلتاى» بود که پدر مردم شناسى آلمان به شمار مى رفت. کتاب چند جلدى «مقدمه اى بر علوم انسانى» او اثر فراوانى در مباحث معاصر دارد. «وبر» تحت تأثیر «دیلتاى» در روش شناسى خود از تحقیق و پرده بردارى در مورد مقدماتى سخن مى گوید که در «تقسیم» رخدادها، حیاتى به شمار مى روند. در ارتباط با قیام امام حسین(ع) هم مى توان در مقدماتى باریک شد که در صورت فقدان آنها، رخداد عاشورا پیش نمى آمد.
این موارد «هویت» عاشورا را توضیح مى دهند و سپس مى توان به وسیله آن «ماهیت» واقعه یعنى عواملى حاشیه اى که وجه تفاوت این رخداد با دیگر وقایع است را روشن نمود. به نظر مى رسد از میان مقدمات عامل اصلى و تاریخى نوعى مصلحت گرایى در صدر اسلام باشد که بر اجراى احکام مقدم شده بود. این مصلحت گرایى را مى توان در امتناع از مجازات «مالک ابن نویره» که همسرش را به بهانه نپرداختن خمس کشته بود، دید.
حتى جنبه هاى دیگرى از مصلحت گرایى در تقسیم بیت المال و غنائم و ... رسوخ کرد که طبیعتاً به نفع اشراف بود. زیرا مصلحت گرایى هرگز باعث مجازات نشدن مردم عادى نمى شود.
رواج مصلحت گرایى اساساً ارزش هاى اصلى را که بنیاد انسجام اجتماعى جامعه هستند، سست مى کند. وقتى ارزش ها از میان برداشته شود، انسجام تهدید شده و جامعه دچار بحران هاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى مى شود. جامعه در چنین شرایطى جهت خاصى را براى میل به آن ندارد. از این رو به حالت سرگردانى درآمده به استبداد گردن مى نهد. زیرا زمانى که ارزش ها نیروى محرکه جامعه نباشد، زور و تغلب هدایت جامعه را به دست مى گیرد. نگاهى به تاریخ از گذشته تا به حال نشان مى دهد که غالباً جوامع بى اخلاق در قعر استبداد در غلتیده اند. به امریکاى معاصر نگاه کنید که پس از وانهادن ارزش هایى نظیر کار و تلاش به دست «جرج بوش» افتاد که نماد کنترل، میلیتاریسم و خشونت است. صحنه «غزه» نیز نشان مى دهد، جهان، خاصه در سطح دولت ها دچار گونه اى بى اخلاقى نگران کننده شده است. در گذشته نیز امام حسین (ع) با چنین جامعه اى روبه رو بود. در امتى که همواره درحال تشتت و گذار است، هیچ ارزشى حاکم نیست پس قدرت به اقتدار (به قول وبر که گونه مشروع قدرت است) بدل نمى شود. پس همواره کهتران بر مهتران مى شورند.
«یزید» در این میان شخصى بود که فساد رسمى را علنى کرد و «منکر» را در جاى «معروف» نشاند. قیام هاى مدینه، کشتارهاى جسته و گریخته و پى ریزى حرکت اعتراضى بنى عباس از همین زمان آغاز شد. امام با فسادى ساختارى و اکنون علنى مواجه شده بود درحالى که قبلاً قرارداد اجتماعى معاویه در مورد اجتناب از ولیعهدى کردن حکومت یک طرفه فسخ گردیده بود.
«ابن خلدون» انحطاط جهان اسلام را ناشى از قلب خلافت به پادشاهى مى داند. زیرا در چنین رویه اى پسر، تنها به خاطر رابطه نسبى و بدون درنظر گرفتن لیاقت شخصى بر تخت مى نشیند. از این رو استبدادى موروثى، اشرافى و خانوادگى پا به عرصه وجود مى گذارد. اینگونه جامعه اى که از مصلحت گرایى آغاز کرده بود به برقرارى ضد مصلحت مى رسد.
این ضد مصلحت اتفاقاً چنان جذاب مى نماید که حتى گروه به ظاهر سطحى مثل بنى عباس نیز در همان رسم طى طریق مى کنند. بعدها بنى عباس از حکومت شورایى چشم پوشى کرد و به جاى آن حکومتى موروثى را انتخاب نمود که به شکست در جنگ هاى صلیبى و مغلوب شدن در برابر مغول منتهى شد. این غفلت تاریخى مسلمین از شورا و اساساً ارزش ها از مهمترین اسباب انحطاط به شمار مى رود. گفته آمد چنانچه قدرت معطوف به ارزش هاى ثابت و بنیادى نباشد دچار بى هنجارى، استبداد و نابودى مى شود. حکومت شورایى قرن ها بعد یعنى امروزه در ایران در قالب نظریه ولایت فقیه تکرار شد. در نظام ولایت فقیه شوراى نخبگان در انتخاب و نظارت بر رهبرى فعالانه حضور دارند و طبیعى است که باید تلاش کرد از موروثى شدن حکومت (که ظاهراً بعضى به دنبال آن هستند) پیشگیرى کرد. در زمان امام ایشان از یک حق طبیعى براى رهبرى برخوردار بود.
این حق رهبرى از سوى مردم مورد تأکید قرار گرفت. پیش از آن نیز امیرالمؤمنین توسط مردم براى رهبرى انتخاب شد و شورا دخالتى جدى نداشت.
حرکت مردمى براى برگزیدن امیرالمؤمنین در زمان امام حسین(ع) بار دیگر تکرار شد. خورجین هاى پر از نامه امام را - که مکلف به ظاهر است - بر آن داشت تا علیه ساختار فاسد بشورد. آنچه در اینجا باید به آن دقت داشت اجتناب حضرت از جنگ بود. پس از اینکه معاویه که به خاطر حکایت وحى بودن به ظاهر شخصیتى هنجارى بود مرد، فرزندش به جاى وى نشست از این رو نهضتى جهت آگاهى بخشیدن ممکن مى شد. امام طبق سنت پدر و برادر خود از خونریزى رویگردان بود. خطبه خواندن و گفت وگو کردن همچون طریقى ثابت از حضرت على(ع) به امام حسن(ع) و سپس به امام حسین(ع) رسید.
امامت حق الهى مى باشد که پذیرش آن آزادانه و اجتماعى صورت مى پذیرد. چنانچه کسى با امام بیعت نمى کرد مورد تعقیب قرار نمى گرفت. مگر اینکه دست به توطئه مى زد. همین رفتار را پیشاپیش امیرالمؤمنین انجام داده بود.
منبع: روزنامه ایران، شنبه 28 دى 1387
این موارد «هویت» عاشورا را توضیح مى دهند و سپس مى توان به وسیله آن «ماهیت» واقعه یعنى عواملى حاشیه اى که وجه تفاوت این رخداد با دیگر وقایع است را روشن نمود. به نظر مى رسد از میان مقدمات عامل اصلى و تاریخى نوعى مصلحت گرایى در صدر اسلام باشد که بر اجراى احکام مقدم شده بود. این مصلحت گرایى را مى توان در امتناع از مجازات «مالک ابن نویره» که همسرش را به بهانه نپرداختن خمس کشته بود، دید.
حتى جنبه هاى دیگرى از مصلحت گرایى در تقسیم بیت المال و غنائم و ... رسوخ کرد که طبیعتاً به نفع اشراف بود. زیرا مصلحت گرایى هرگز باعث مجازات نشدن مردم عادى نمى شود.
رواج مصلحت گرایى اساساً ارزش هاى اصلى را که بنیاد انسجام اجتماعى جامعه هستند، سست مى کند. وقتى ارزش ها از میان برداشته شود، انسجام تهدید شده و جامعه دچار بحران هاى اجتماعى، اقتصادى، سیاسى و فرهنگى مى شود. جامعه در چنین شرایطى جهت خاصى را براى میل به آن ندارد. از این رو به حالت سرگردانى درآمده به استبداد گردن مى نهد. زیرا زمانى که ارزش ها نیروى محرکه جامعه نباشد، زور و تغلب هدایت جامعه را به دست مى گیرد. نگاهى به تاریخ از گذشته تا به حال نشان مى دهد که غالباً جوامع بى اخلاق در قعر استبداد در غلتیده اند. به امریکاى معاصر نگاه کنید که پس از وانهادن ارزش هایى نظیر کار و تلاش به دست «جرج بوش» افتاد که نماد کنترل، میلیتاریسم و خشونت است. صحنه «غزه» نیز نشان مى دهد، جهان، خاصه در سطح دولت ها دچار گونه اى بى اخلاقى نگران کننده شده است. در گذشته نیز امام حسین (ع) با چنین جامعه اى روبه رو بود. در امتى که همواره درحال تشتت و گذار است، هیچ ارزشى حاکم نیست پس قدرت به اقتدار (به قول وبر که گونه مشروع قدرت است) بدل نمى شود. پس همواره کهتران بر مهتران مى شورند.
«یزید» در این میان شخصى بود که فساد رسمى را علنى کرد و «منکر» را در جاى «معروف» نشاند. قیام هاى مدینه، کشتارهاى جسته و گریخته و پى ریزى حرکت اعتراضى بنى عباس از همین زمان آغاز شد. امام با فسادى ساختارى و اکنون علنى مواجه شده بود درحالى که قبلاً قرارداد اجتماعى معاویه در مورد اجتناب از ولیعهدى کردن حکومت یک طرفه فسخ گردیده بود.
«ابن خلدون» انحطاط جهان اسلام را ناشى از قلب خلافت به پادشاهى مى داند. زیرا در چنین رویه اى پسر، تنها به خاطر رابطه نسبى و بدون درنظر گرفتن لیاقت شخصى بر تخت مى نشیند. از این رو استبدادى موروثى، اشرافى و خانوادگى پا به عرصه وجود مى گذارد. اینگونه جامعه اى که از مصلحت گرایى آغاز کرده بود به برقرارى ضد مصلحت مى رسد.
این ضد مصلحت اتفاقاً چنان جذاب مى نماید که حتى گروه به ظاهر سطحى مثل بنى عباس نیز در همان رسم طى طریق مى کنند. بعدها بنى عباس از حکومت شورایى چشم پوشى کرد و به جاى آن حکومتى موروثى را انتخاب نمود که به شکست در جنگ هاى صلیبى و مغلوب شدن در برابر مغول منتهى شد. این غفلت تاریخى مسلمین از شورا و اساساً ارزش ها از مهمترین اسباب انحطاط به شمار مى رود. گفته آمد چنانچه قدرت معطوف به ارزش هاى ثابت و بنیادى نباشد دچار بى هنجارى، استبداد و نابودى مى شود. حکومت شورایى قرن ها بعد یعنى امروزه در ایران در قالب نظریه ولایت فقیه تکرار شد. در نظام ولایت فقیه شوراى نخبگان در انتخاب و نظارت بر رهبرى فعالانه حضور دارند و طبیعى است که باید تلاش کرد از موروثى شدن حکومت (که ظاهراً بعضى به دنبال آن هستند) پیشگیرى کرد. در زمان امام ایشان از یک حق طبیعى براى رهبرى برخوردار بود.
این حق رهبرى از سوى مردم مورد تأکید قرار گرفت. پیش از آن نیز امیرالمؤمنین توسط مردم براى رهبرى انتخاب شد و شورا دخالتى جدى نداشت.
حرکت مردمى براى برگزیدن امیرالمؤمنین در زمان امام حسین(ع) بار دیگر تکرار شد. خورجین هاى پر از نامه امام را - که مکلف به ظاهر است - بر آن داشت تا علیه ساختار فاسد بشورد. آنچه در اینجا باید به آن دقت داشت اجتناب حضرت از جنگ بود. پس از اینکه معاویه که به خاطر حکایت وحى بودن به ظاهر شخصیتى هنجارى بود مرد، فرزندش به جاى وى نشست از این رو نهضتى جهت آگاهى بخشیدن ممکن مى شد. امام طبق سنت پدر و برادر خود از خونریزى رویگردان بود. خطبه خواندن و گفت وگو کردن همچون طریقى ثابت از حضرت على(ع) به امام حسن(ع) و سپس به امام حسین(ع) رسید.
امامت حق الهى مى باشد که پذیرش آن آزادانه و اجتماعى صورت مى پذیرد. چنانچه کسى با امام بیعت نمى کرد مورد تعقیب قرار نمى گرفت. مگر اینکه دست به توطئه مى زد. همین رفتار را پیشاپیش امیرالمؤمنین انجام داده بود.
منبع: روزنامه ایران، شنبه 28 دى 1387