شرق و غرب معرفتی و نوآوری
شرق و غرب معرفتی و نوآوری
1. «غرب و شرق» بیش از آن که یک مقوله جغرافیایی باشند، یک «مقوله معرفتی یا جغرافیای معرفتی» میباشند. یافتن این دو حوزه جغرافیایی معرفتی، میتواند راهنمایی برای دیگر حوزه های معرفتی باشد، چرا که یافتن حوزه مطالعاتی خود در یک فرآیند مطالعه مقایسه ای، بسیاری از حوزه های معرفتی دیگر را نیز بازگشایی تاریخی معرفتی خواهد کرد.
2. اگر فرمول هویت را ترکیب دین و زبان بدانیم یا دین بیان شده در زبان، شرق و غرب نیز از این فرمول مستثنی نیستند و از طرف دیگر میزان و نوع ترکیب دین و زبان، هویتهای متفاوت تولید میکند که باز شرق و غرب از آن مستثنی نیستند و میتوان شرق و غرب معرفتی و تفاوتهای این دو جغرافیای معرفتی نیز دریافت.
3. آنچه در باب هویت شناسی غرب گفته شده است این است که غرب هویتی است که بر اساس بیان ریز و دقیق، استوار شده است؛ به عبارت دیگر غرب در فرمول مذکور بر زبان بیشتر تکیه میکند تا دین و بیشتر بر بیان تکیه میکند تا معنا؛ به همین دلیل غرب به تولید فلسفه دست می یازد تا عرفان، چرا که فلسفه یک دانش بیانی است تا یک دانش اسراری و معنا دار تو در تو و پیچیده.
4. شرقشناسی هویتی، بر اساس معنا بنا میشود؛ به همین دلیل زبان شرق، زبان ابهام است و زبان استعاره، زبان دین را تشکیل می دهد و به جای آنکه بر بیان و زبان تکیه شود بر دین و معنا و سطوح معنایی توجه میشود. پس بر عرفان و اشارات تکیه میشود و مهمترین رسانه این فرهنگ، سکوت است تا زبان و سخن.
5. حال اگر شرق و غرب را دو نمونه آرمانی (Ideal type) بگیریم میتوانیم بر اساس این دو نمونه آرمانی به مطالعه انواع هویتهای متفاوت بپردازیم و اگر بتوانیم سطوح هویتی جهان را ترسیم کنیم، میتوانیم به شناخت چارچوبهای کنشی حوزه های فرهنگی جهانی نیز پی ببریم، مثل کنشهای هیجانی موزون و جمعی شرقی و کنشهای عقلی فردی غربی.
6. غربی شدن از آلمان شروع می شود و مکتب پدیدارشناسی بزرگترین فرآیند غربی سازی را به عهده دارد. مکتب پدیدارشناسی به دنبال زبان و بیان برای عرفان شرقی می گردد و این را از راه روششناسی انجام می دهد که این فرآیند از «رودلف اولن» شروع میشود که در مقام استاد پدیدارشناسی می باشد و به وجود گرایان آلمانی خاتمه می یابد.
7. بعد از بیانی شدن عرفان شرقی در فلسفه آلمانی به سوی غرب آلمانی، یعنی فرانسه سوق داده میشود که در رمانتیسم اولی، تجلی می یابد و زبان رمان و داستان و ادبیات به خود میگیرد و ادبیات فرانسه با چنین روشی غنی میشود و حوزه های اروپایی را مورد تأثیر قرار می دهد و این رومانتیسم به آلمان می رود و حوزه ادبیاتی آلمان را نیز سیراب میکند.
8. بعد از فرانسه به غربیترین و غرب خالص می رسیم که حوزه فرهنگی آنگلوساکسونها می باشد که در این حوزه فرهنگی زبان خالص تجلی مییابد و ادبیات به زبان تقلیل مییابد و کل امور غیر زبانی بر اساس زبان تحلیل می شوند و به زبان تقلیل پیدا می کند. پس فلسفه در این حوزه فرهنگی بی معنا می شود، چون فلسفه بر اساس زبان تحلیل می شود و عرفان بی معناترین خواهد بود.
9. فلسفه تحلیلی نام این حوزه غربی میباشد که ملاک کلیه معرفتشناسیها بر اساس زبان میگذارد و این فلسفه، فلسفه متافیزیک را یک سوء تفاهم زبانی می داند، پس کل فلسفه را از طریق زبان مورد حمله و خدشه قرار می دهد و سپس بر اساس دانش زبانی به تحلیل کلیه معارف بشری میپردازد، مثل زبان دین یا فلسفه دین.
10. حوزه انتقادی این حوزه فرهنگی نیز از زبانشناسی به دور نیست، بلکه به حوزه عامتری رجوع میکند و آن حوزه نشانهشناسی است؛ یعنی برای نقد حوزه خاصتر به یک حوزه عامتر رجوع میشود؛ به عبارت دیگر این حوزه نقادی، توجه را به یک حوزه بازتری برای درک کاملتر و شامل تر هدایت می کند تا غرب را به غربیتر نزدیک کند.
11. حال با توجه به اینکه غرب نازل یافته شرق است و از عرفان به فلسفه (در آلمان) و از فلسفه به ادبیات (در فرانسه) و از ادبیات به زبان (در آنگلوساکسونها) نزول انجام مییابد تا غرب شکل بگیرد و حوزه غرب حوزه بیان و زبان و نشانهشناسی شرق است. این حوزه بیان با قدرت تمدنی با زبان و نشانهشناسی به تفسیر شرق میپردازد و تفسیر قدرت به وجود می آورد که در استعمار شرق توسط غرب تجسم یافت.
12. پس تفسیر زبانی دین، غرب گرایی معرفتی است و هر آنچه که از معارف بشری برای تفسیر دین به کار گرفته شود و یک نوع رابطه با زبان داشته باشد یک نوع غرب معرفتی شکل می دهد، مثل ادبیات و فلسفه و علم و فرهنگ عامه و هنر. آنچه امروز در تفسیر زبانی و شاعرانه دین گفته میشود، همان غرب گرایی دینی است که دین را در نشانه و زبان شناختی آن می بیند و سخن جدیدی نیست، چرا که این بحث در قبل در اندیشه های ابن عربی و مولوی، تجلی یافته است.
13. تفسیر غربی دین در قرن نوزدهم رخ داد که همراه با توسعه استعمار غربی به رهبری انگلستان بود. غربی سازی مذهب تسنن با وهابیت انجام گرفت و غربی سازی مذهب تشیع با بهائیت شروع شد. اگر در روش شناسی این دو مذهب خوب دقت کنیم فرآیندی که رخ داده است این است که این نوع مذاهب عدول از معنا به نشانه میباشد و تقلیل دین را به عهده داشته است.
14. ایران هم معنا گرایی شرق را در خود دارد و هم زبان گرایی غرب را و توانسته است فرآیند تولید معنا در نشانه را به ظهور برساند و حلقه اتصال شرق به غرب را به وجود آورد و از این راه صلح جهانی را ترسیم کند و تاریخ خود را برای باز تولید چارچوبهای نظری آن، شکل دهد، کافی است بر تولید انبوه ادبیات و فلسفه و عرفان و فرهنگ عامه و علم در ایران و قرون گذشته توجه شود، ولی عنصر اصلی که در ترکیب زبان و معنا رخ داده است، تولید عرفان در قالب فلسفه بود که کثرت را به وحدت بر گرداند و به نظریه صلح جهانی رسید.
منبع: هفته نامه پگاه حوزه، آبان 1387، شماره 242