اومانیسم عرفانی و نوآوری
اومانیسم عرفانی و نوآوری
1ـ اگر او مانیسم را «انسان گرایى» تفسیر کنیم، در مقابل «خداگرایى» قرار مىگیرد. فهم دقیق اومانیسم به فهم «هم زمانى» و «در زمانى» آن احتیاج دارد.
آنچه تا حالا بررسى شده است اومانیسم یک زمانى یا همزمانى است و فهم تاریخى آن کمتر مورد توجه واقع شده است.
2ـ هم زمانى اومانیسم از سیر در زمانى آن جدا نیست در واقع «سیر انسان گرایى و جدائى از خدا» در زمانهاى متفاوت، تجلىهاى متفاوت داشته است. که این تجلی هاى تاریخى متفاوت، خود هویت اومانیسم و انسان گرایى را تشکیل می دهد. به عبارت دیگر خدا و انسان درطول زندگى انسان بر روى زمین با هم بوده اند و «تاریخ انسان» به «تاریخ رابطه انسان با خدا» بر مىگردد.
چرا که انسان گرایى و خدا گرایى در طول تاریخ دو مفهوم رقیب بوده اند .
3ـ «توحید و شرک»، همان «خداگرایى و انسان گرایى» است که در طول تاریخ جایگزین یکدیگر شده اند، پیامبران زمانى که توحید گرایى را بوجود می آورند، خدا گرایى بوجود می آید و زمانى که بعد از توحید گرایى شرک بوجود می آید انسان گرایى بوجود می آید «تاریخ ادیان» نیز بر همین رویه، ترسیم مىشود و این فرآیند در طول «فرهنگ و تمدن» رخ می دهد یعنى توحید زمانى است که «فرهنگ» حکومت مىکند و عنصر اصلى آن دین و توحید است و زمانى «شرکت صورت مىپذیرد که «تمدن» بوجود می آید.
و «یکجا نشینى» حاکم مىشود و یکجا نشینى «فساد» را بوجود می آورد که باطن آن شرک است؟ چرا که شرکت نرم افزار فساد است.
4ـ آنچه در جهان امروز نسبت به تاریخ انسانى رخ داده است انسان گرایى بوده است که به گونه «آگاهانه»، باز تولید معرفتى ـ ساختارى» شده است. که «تمدن انسان محور یا شرکت آلود غرب گرا تولید کرده است و «هویت انحصارى تمدن غرب» را نسبت به کل تمدنهاى قبلى، تشکیل می دهد (یعنى آنچه و بر بدنبال آن بود که مشخصه انحصارى تمدن غرب را مشخص نماید و تا حدى به آن نزدیک شد ولى نتوانست به «هویت» آن دست یابد فقط توانست «ماهیت و تشخص» خارجى تمدن غرب را که در قالب سرمایه دارى ظاهر شده بود، تشخیص دهد. و آنچه سخنان او را مبهم کرده است اینها است که نتوانتسه به «هویت انحصارى» برسد و حرکت بین «هویت ناشناخته» و «ماهیت شناخته شده» به ابهام سخنان او منجر شده است.
5ـ ترسیم انسان گونه خداوند« در متون یهودى همراه» با اسطورههاى انسان گونه، «یونان که بعد از »مهاجرت یهودیان» بابل به یونان رخ داده، «الگوى باستانى تمدن غرب امروز» را تشکیل می دهد.
سیر تحولى این الگوى باستانى، سیر تمدن غرب را نمایش می دهد که مرتبط با ادیان غرب بوده است و «هویت مذهبى یهودى او مسیحى غرب» را نیز شکل داده است و چون انسان گرایى محور مرکزى تآن بوده است پس مذهبهاى شرک آلود تمدنى، بوجود آورده است .
6ـ اولین شکل «اومانیسم مذهبى» که در »اومانیسم هنرى» تأثیر گذاشته، «تفسصیر انسانى خدا بود که در «ایتالیا» رخ داده یعنى اگر انسان بهصورت خدا آفریده شده است و خدا داراى یک شکل انسانى است پس «جسم انسانى» خدا نما و خداى گونه است. پس مقدس است و بایستى این جسم خدایى را تعظیم و تجلى داد که در قالب «نقاش و مجسمه و نقش برجسته» که کلیساهاى قرون وسطى بوجود آمد.
حال اگر این به «مسیح و جسم او »و کلمه خدایى بودن او و پسر خدا بودن «ما اضافه شود «تقدیس جسم انسانى بخوبى واضح مىشود.
7ـ اومانیسم مذهبى که سبب بوجود آمدن اومانیسم هنرى شد تفسیر جسمانى انسانى از خدا بود پس خدا به انسان تقلیل یافت اومانیسم مذهبى براى تبدیل به اومانیسم هنرى، واسطه اى نیاز داشت که بتواند آن تبدیل را بوجود آورد و آن «علم تجربى» بود که صورت اولیه آن انسانشناسى جسمانى بود که از راه تشریح جنازههاى انسانى بوجود می آمد که با «تجخیل» نیز همراه شده بود و «هنر اومانیستى» را بوجود می آورد پس در این دوره تاریخى که «رنسانس» نامیده مىشود «ترکیبى» از«اومنانیسم مذهبى و عالم تجربى و اومانیسم هنرى» بود که «بنیان و بنیاد اولیه تمدن غرب کنونى» را بوجود آورد.
8ـ اومانیسم هنرى که «نشانه شناختى اومانیسم مذهبى» را تشکیل می داد و «صورت خارجى و تجلى آن را» بوجود آورده بود به جغرافیاى دیگرى نقل مکان کرد و شکل دیگرى بخود گرفت که دوره بعدى اومانیسم را تشکیل می دهد. یعنى «اومانیسم معرفتى» نام دارد که آن را «کارت» در «فرانسه» بوجود آورد (من فکر مىکنم پس هستم» پس خداوند فکر نمىکند بلکه انسان فکر مىکند» پس «انسان، محور معرفتى» جهان واقع شد و جهان بعنوان متعلق معرفتى انسان مطرح شد.
9ـ اومانیسم معرفتى با واسطه «انقلاب فرانسه» تبدیل به یک اومانیسم دیگر شد که در جغرافیاى دیگرى از غرب رخ داد و آن «اومانیسم فلسفى» بود که توسط «کانت در آلمان» بوجود آمد. که «نظام فلسفى انسان محور» را خلق کرد آنان «سوژه و فاعل شناختى جهان» شد و «حبان معغول و ابژه شناختى انسان» شد و سوژه» بودن انسان با تعریف انسان به «عقل خود بنیاد» شروع شد و این فلسفه «فلسفه علم غربى» در جهان جدید شد به این ترتیب پس «دوران عقل گرایى غرب» آغاز شد.
10ـ «عقل گرایى اومانیستى» درقرن بعد تبدیل به اومانیسم دیگرى شد و آن «اومانیسم تاریخى» بودکه انسان با عقل خود بنیادخود، تاریخ را میسازد «انسان تاریخ ساز) که نام «فلسفه تاریخ» بخ خود گرفت و انسان با بدست آوردن «قوانین تاریخ» (فیزیک تاریخ» بر تاریخ مسلط مىشود و سپس این قوانین را که براى آینده نیز معتبر است، براى مدیریت آینده «بکار مىبرد (تاریخ تکرار مىشود) پس انسان بر زمان مسلط مىشود و «مدیریت زمان» به عهده او مىشود و خداوند این تاریخ خارج مىشودو آینده نیز بوسیله انسان ساخته مىشود( یدالله مغلوله) که این فرآیند تفکرقرن نوزدهم »را تشکیل می دهد و «هگل و هگلىهاى چپ جوان» محورهاى اصلى آن مىباشند که مدرنیسم را بوجود آورند .
11ـ اومانیسم تاریخى و مدرنیسم، اومانیسم دیگرى را بوجود آوردند و آن «اومانیسم جنسى» بود که جنسیت انسان، فعال مایشاء در جهان است و «انسان جنسى»، عامل انحصارى در طول تاریخ، براى تحولات فرهنگى ـ اجتماعى و فناورى بوده است که این اومانیسم جنیسى از یک طرف «نقداومانیسم قبلى یعنى» اومانیسم عقلى» مىباشد و عقل انسانى را فراموش میسپرد و آن را خلع ید مىکند و نقش آن را باطل مىکند و نقش تاریخى را به غریزه جنسى می دهد و غریزه جنسى را فعال انحصارى قرار داده است. و از طرف دیگر راهى براى اومانیسم بعدى باز مىکند.
12ـ «اومانیسم نمایى» اومانیسم عرفانى است که بعد از جنگ جهانى دوم شکل گرفت و از عقل و غریزه عدول کرد و بر «تخیل انسانى» استوار شد یعنى انسان گرایى را بر اساس تخیل بى حد و مرز انسانى بنیاد مىکند. انسان بر تخیل او بنا مىشود و «آزادى» او بدخیال انسانى جارى و سازى میشود چرا که «خیال»، خصوصىترین بخش درون هر انسان است و آزادى بى حد و حصر او بر آن مىتواند تجلى پیدا کند که از این تخیل «اسطوره» بوجود می آید که داراى ماده درونى «عرفان» مىباشد و «مذهب نیز با روش تخیل اسطوره عرفانى مانند تفسیر و تحلیل مىشود و حتى، یک تجربه8 معنوى خیالى یا شاعرانه، مىشود و پسا مدرنیسم سپامدرنیسم نام مىگیرد. و اومانیسم عرفانى و خیالى انسان میباشد که معناى نوآورى جهان امروز غرب باشد.
منبع: هفته نامه پگاه حوزه، مهر 1387، شماره 240