سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دکتر ابراهیم فیاض

از فرمول و شاکله هویت تا نوآورى

از فرمول و شاکله هویت تا نوآورى

   1. دین اگر با «زبان خاص» خودش ترکیب شود «هویت» تولید میشود؛ به عبارت دیگر هر دینی یک زبان خاص خود دارد و زمانی که باز تولید زبانی شود، هویت را ایجاد میکند؛ به همین دلیل هیچ دینی وجود ندارد که زبان خاص خود نداشته باشد و هر دینی با یک زبان خاص شناخته میشود؛ «یهود با عبری»، «مسیحیت با لاتین»، «اسلام با عربی»، «هندو با سانسکریت» و...
    2. زمانی که دین با زبان ترکیب شود، «مذهب» تولید میشود که در قرآن با نام «ملت» از آن یاد شده است و ملت به پیامبران اضافه میشود (مله ابراهیم) و به خدا اضافه نمیشود (به عکس دین) و هر پیامبری با زبان خاصی به رسالت برخاسته میشود (و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم).
    3. رابطه زبان و دین، مبنای بسیاری از بحثهای متداول در دینشناسی شده است، اینکه اصالت به دین یا زبان دادن و یا چگونگی ترکیب این دو، مبنای مکاتب مخالف میباشد. آنهایی که دین را محور قرار می دهند و از اهمیت زبان میکاهند به «وحدت تمامی ادیان» بدون نگاه به مناسک و یا نوع بیان آن میپردازند، به گونه ای که برخی از آنها به شرک نیز به گونه یک توحید مذهبی نگاه میکنند که اشتباهی رخ داده است شاخص این نوع نگاه، نحلههای عرفانی است (مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه).
    4. آنهایی که زبان را محور قرار می دهند، سخت بر مناسک و نوع بیان دین تأکید می ورزند، پس بر تکثر تأکید میکنند، تکثری که بر «مباینت دینی» نیز تکیه میکنند، چرا که زبان بر اساس «مفاهیم» بنا میشود و بنیان مفاهیم بر اساس «فصل و تمایز» بنا شده است (و علی معرفتک جمعت العقول المتباینه - مناجات الذاکرین) مفاهیم از طرف دیگر به «عقل» مرتبط میشود چرا که وسیله «معقولیت و اندیشیدن» است. پس «عقل، زبان و شناخت» عناصر سهگانه ای را تشکیل می دهند که یک مثلث را به وجود می آورند که اندیشه در رأس بالایی آن قرار میگیرد و عقل و زبان در دو طرف قاعده واقع میشوند و این مثلث تمایز و مباینت دینی است که در «قلب فلسفه» واقع میشود و «معرفت دینی فلسفی» را تشکیل می دهد.
    5. تکیه بر دین «جمع ساز» است و تکیه بر زبان «فرقه ساز» است ادیان از یک پیامبر یا رهبر به وجود می آید و وارد شدن به زبانهای متفاوت، مذهب را به وجود آورده است، پس مطالعه «دین، زبان و مذهب»، میتواند بناهای «دینشناسی جدیدی» را به وجود آورد. مثل مطالعه دین اسلام در زبان فارسی و زبان هندی و زبان چینی، و هم میتواند «صیرورت فرهنگی» یک دین را ترسیم کند، مثل زمان گسترده شدن یک دین در «جغرافیاهای متعدد» با «زمانها و زبانهای متفاوت» آنها.
    6. امروزه که سازمانهای جهانی به وجود آمده اند (هر چند ارتباطات جهانی به وجود نیامده است) و سعی در بوجود آوردن ارتباطات جهانی میکند و بنیان ارتباطات بر اساس زبان است و محتوای مبادله شده تابعی از دین است. پس «ترکیب زبان و دین»، «فرایند ارتباطی» یک جامعه را تشکیل می دهد. پس نوع ترکیب زبان و دین در سطح جهان میتواند «چارچوبهای ارتباطی جهانی امروز» را تشکیل دهد و حوزههای جغرافیایی - فرهنگی با تأمل در نظام ترکیبی ارتباطی، نظام ارتباطی جهان نقش خود در آیینه ارتباطی جهان به دست آورند.
    7. مبنای اولیه فهم این نظام ترکیبی، تقسیم زبان به دو زبان «ترکیبی و تحلیلی» است که مهمترین «فرضیه زبان شناختی» میباشند که به «فرضیه ورف - ساپیر» مشهور است.
     دو زبانی که رقیب هم در جهان میباشند که دو نظام فرهنگ ارتباطی را تشکیل می دهند. «در زبان تحلیلی» که زبان هندو اروپایی میباشد از مفاهیم کلی کمک گرفته میشود. برای اینکه بتواند امور جزئی را ترسیم و نام گذاری کنند، مثل گل سرخ که از دو مفهوم کلی گل و سرخ کمک گرفته است تا یک گل در جهان خارج و عینی ترسیم شود.
    ولی در زبان ترکیبی از یک کلمه جزئی برای تسمیه و ترسیم استفاده میشود، مثل رز، زبان ترکیبی شامل زبان سامی، عربی و چینی میشود.
    8. در زبان تحلیلی «انتزاع» ممکن است، چون تحلیلی است و از مفاهیم کلی برای توصیف استفاده میکند و با مفاهیم کلی «انتزاعی اندیشیدن» ممکن میشود، پس «علوم ریاضی و فلسفی» در این زبان رشد میکند، ولی در زبان سامی و عربی و چینی که از مفاهیم جزئی برای توصیف استفاده میشود، ادبیات و دانش حسی رشد میکند که بر اساس توصیفات جزئی استوار میشود و فرهنگ آنها بر اساس امور حسی بنیان میشود که سطوح حسی یک پدیده عینی را ترسیم میکند (حال به صورت تخیل و ادبیات و یا علمی و تجربی).
    9. اوج انتزاع در زبان هندو اروپایی در ایران رخ داده است و آن «معرفی خدای واحد» به جامعه بشری بود که زبانهای دیگر قابلیت آن را نداشته اند که اوج آن در قبل از اسلام در «زرتشت» بوده است و در بعد از اسلام در «تشیع» رخ داده است و با معرفی خدای واحد و احدی از خدایان طبیعی شرک گونه در تفکر بشری بزرگترین دستیابی رخ داده شده است، چرا که بشر توسط ایران به قلههای اوج فکری دست یابد و به صورت کلان در جهان بیندیشد و فلسفه را خلق کند که انقلاب جهانی تفکر رخ داده است. انقلاب طبیعت به عقل (هگل).
    10. هند به عنوان منشأ زبانهای هندو اروپایی، این انتزاع را به اوج افراطی رسانده، به گونه ای که انسان را به خدایی رسانده است، یعنی مقوله بندی تفکرات انسانی و تخیلات بی مرز حاکم در زبان هندی (سانسکریت) آن را به جایی رسانده است که انسانهای بزرگ موجود در گذشته هند را با تخیل و افسانه بخشی به خدایی رسانده است، به گونه ای که «سه میلیون خدا» در هندوئیسم وجود دارد و این خدایان انسانهایی در گذشته هند بوده اند که در حوزههای فرهنگی هند، ابراز نقش کرده اند.
    11. «بودائیسم» بر ضد خدایان هندی قد علم کرد و اصالت را به انسان داد و خدا را در درون انسانها جست و آن را «نیروانا» نام داد که یک مقوله انسانی غیر خدایی است، پس به نفی خدا نزدیک شد و خدا را انسان قرار داد به همین دلیل زبان هندی آن را نپذیرفت، چرا که زبان هندی خدای حسی را قبول ندارد، ولی بودا در زبان چینی و خانواده آن رشد کرد و هویت چین و آسیای شرقی دور را شکل داد (چون زبان چینی، خانوادههای آن زبانهای ترکیبی میباشند و حس گرا).
    12. زبان عربی و سامی نیز زبانهای ترکیبی میباشند که انتزاع را در خود نمیپذیرند. پس از انتزاع به حس سقوط و نازل میشوند و خدایان به صورت حسی در تاریخ آن ظاهر میشوند، مثل «مذاهب اشاعره و اهل حدیث» که «خدای انسان نما» را ترسیم میکنند و زبان عبری نیز در یهود، خدا را به صورت انسان را بر انسان نازل میشود و این همان «اومانیسم» حاکم بر غرب است.
    13. عرفان حاکم بر جهان سامی و عربی از این اومانیسم نیز دور نمانده است و «اومانیسم عرفانی» را تشکیل داده است در این اومانیسم، خدا نازل به شکل انسان میشود که این در عرفان یهودی و مسیحی خودش نشان داده است و خدا نازل در شکل انسان شده است که یا به صورت پسر خدا یا خدا خود در قالب صحیح تجلی مییابد و خود مسیح، خدای نازل یافته است (خدای ارمنیها) و چون زبان حاکم بر دین آنها زبان عبری سامی است، و ادبیات و تخیل به جای «فلسفه و تعقل» بر مذهب آنها حکومت میکند و اومانیسم عرفانی آنها بر اساس تخیل، شکل و تشکل مییابد.
    14. تأثیر فرهنگ سامی ـ عربی بر عرفان اسلامی موجود در خاورمیانه عربی (در حوزه شام) یک نوع اومانیسم عرفانی تولید میکند که در شکل عارفی مثل ابن عربی و مولوی، تجلی پیدا میکند و تخیل، تجلی بخش حقیقت و خدا میشود و وحی و شهود و الهام بر اساس تخیل تبیین میشود بر عکس عرفان ایرانی که نه خدا به انسان نازل میشود و نه انسان به مقام خداوند ارتقاء و انتزاع مییابد. پس خدا در جایگاه رفیع خود و انسان در جای خودش قرار میگیرد. کافی است به اندیشههای فردوس و شیخ اشراق و سعدی و حافظ نگاهی انداخته شود. پس توحید در اوج خودش در فرهنگ ایرانی تجلی یافته است و ایرانیان موحد، وارثان زمین خواهند بود.
منبع: هفته نامه پگاه حوزه، مهر 1387، شماره 241